سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میلاد بارش

من آمده ام تا از امید و آزادی برایتان بگویم ....از انسان و عشق

منظومه عاشقانه عاشورا

من شقایق را روایت کرده ام
من اقاقی را زیارت کرده ام

دائما در مصحفم یاد تو بود
خاطرات خوب و دلشاد تو بود

روی الواح دلم لیلی نوشت
روی این آب و گلم لیلی نوشت

کوفیان که از خروج امام حسین و ورودش به مکه مطلع شدند بیش از هیجده هزار نامه نوشتند

قیس آمد نامه ها آورده است
کوفه را او چامه ها آورده است

قیس و هانی این اشارت می دهند
مردم کوفه بشارت می دهند

با تو هستیم ای حسین بن علی
مست مستیم ای حسین بن علی

ما که سو سو می زنیم از عشق تو
پرده یک سو می زنیم از عشق تو

ما برای یاری ات آماده ایم
یاری و دلداری ات آماده ایم

آن هزارآن نامه از کوی دل است
آه دریا در اینجا ساحل است

جوهر آن نامه ها گر چه تر است
آن که نامه داده لیکن ابتر است

دلفریب است نامه ها بر یک خط است
جوی خون نامه ها در یک شط است

شط خون از نامه ها جاری شده
این فرات از خون دل باری شده

نامه دادندش که عاشق می شویم
زیر تیغ و زیر خنجر می رویم

جان خود تقدیم رویت می کنیم
دل فدای بوی مویت می کنیم

لیکن این گفتند و آن را کرده اند
در ره افعی همه جان کنده اند

لیکن از گفته پشیمان روحشان
پشت کرده یکسره بر نوحشان

نسترن گفتند و خنجر کاشتند
خنجری از آستین بر داشتند

خط کوفه خط تیغ و خنجر است
نقش یک خنجر به روی حنجر است

تا همیشه جنگلی از خنجرند
راهی خون و گلو و حنجرند

کوزه چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد

نامه های کوفیان را باد برد
آن سکوت سایه را فریاد برد

************

امام در پاسخ به نامه های کوفیان پسر عم خود مسلم بن عقیل را که مورد وثوقش بود با نامه ای بسوی کوفه می فرستد تا کوفیان را بیازمایدکه به صدق آماده قیامش هستند یا نه. وداع او با مسلم در کنار کعبه غریب و غمناک بود

یاد مسلم آمد و یاد غمم
یاد باران یاد اشک نم نمم

سر به دوش یار و دلدارش گریست
با حسین آن روح گلزارش گریست

این وداع جان و دل در شب نم است
مثل دریا مثل ساحل نم نم است

در جواب نامه های کوفیان
می رود مسلم چو گلزاری روان

شد به سوی کوفه مسلم پا به راه
اسب را می تاخت در نور ماه

تا به فرمان حسین جانش دهد
جان خود در راه ایمانش دهد

می رود تا روح و جانش را برد
می رود تا عشق ایمانش خرد

می رود فرمان بر د از عشق خویش
تا که گرداند جهان سر مشق خویش

می رود تا کوفه را احیا کند
می رود تا کوفه را شیدا کند

می رود دریا به آن دشت کویر
تا در آنجا گردد امواجش اسیر

می رود شاید که کوفه زنده گشت
در مسیر عشق خود پاینده گشت

می بر د یک نامه را از عشق خویش
پرچم در چامه را از عشق خویش

از سلیمان می بر د پیغام دل
هدهد عاشق گلی با نام دل

تا خبر آرد سلیمان را خبر
از همان سلمای شهری در سحر

می رود غمگین سلیمان مانده است
نام هد هد را به دریا خوانده است

رفته مسلم گشته بیتاب آن امام
در میان مکه تنها آن همام

بی خبر مانده دلش از یار خویش
آفتاب از ماه و از دلدار خویش
*********
آمدن مسلم به کوفه با نامه امام حسین به کوفه
و استقبال پر شکوه مردم از او

قاصدی از سمت باران آمده
این پیمبر از بهاران آمده

او خبر دارد که باران در ره است
پشت این ابر سیه روی مه است

او خبر دارد خبرهای گران
تا بگوید از کران تا بیکران

هر که دل دارد به دریاها زند
تیشه آرد رو به صحراها زند

چشمه دریا بجوشد زیر پاش
لولو و مرجان بروید زیر پاش

مسلم آمد کوفه را یاری کند
بر مسیر یار دلداری کند

کوفیان در گرد او ساحل شدند
عاشقانه در رهش یکدل شدند

آن هزاران دشنه شان آماده بود
مثل موجی دل به دریا داده بود

شهر کوفه شد پر از شوریدگان
اشک شوقی در درون دیدگان

یا حسین از کوفه می‌آمد برون
یک قدم مانده یزیدان واژگون

با تمام شوق مسلم نامه داد
به سلیمان دلش او چامه داد

******
نامه ای از سوی مسلم به امام حسین می رسد که از انتظار و اتحاد کوفیان برای یاری او خبر می دهد

ناگهان پروانه ای آمد نشست
ناگهان پروانه ای سرمست و مست

آن کبوتر نامه ای آورده است
هدهد از یارش خبرها داده است

گفته ای یارم بیا کوفه بیا
گشته است آن شهر سلما یت رها

مسلم از کوفه خبرهایی غریب
داده است از عاشقان دلفریب

گفته ای یارم بیا اینجا خوش است
عاشقی ها عاشقی ها دلکش است

گفته خورشید تو اینجا خالی است
باغ مهتاب تو مولا خالی است

مردم اینجا عاشق روی تو اند
عاشق. گیسوی خوش بوی تواند

انقلابی در درون جانشان
روشن است آن آتش ایمانشان

کوفه مشتاق تو است ای دلبرم
گشته است آیینه ات ای سرورم

پس بیا ای رهبرم سوی سحر
تا قیامت را کنی بر پا دگر

بوی مسلم می دهد آن خط خوب
بوی عشق و بوی جان در آن غروب

*************

امام حسین مطلع می شود که یزید قصد خون او را کرده و می خواهد او را در مکه به قتل رسانند 
او که همانند پدرش امیر المومنین برای مکه. سر زمین وحی حرمت قایل است ماندن را در مکه جایز نمی داند

در شب هشتم شب ترویه بود
بوی کندر بوی مشک و بوی عود

مکه آن شب پر شد از بوی حسین
غرق آرامش شد از روی حسین

مکه در خواب شقایق. رفته بود
چون صبا در گوش کعبه گفته بود

تا حسین اینجاست ما دلخوشیم
چون پیمبر ناز دلبر می کشیم

مکه غافل بود مهمانش شبی ست
می رود فرداو بر خوانش شبی ست

ناگهان آمد حنیفه غرق شور
ای برادر باز می گردی به نور

کوفیان با تو جفا ها می کنند
جمله صیادند و دامی می تنند

گر بمانی مکه ایمن می شوی
از میان مکر دشمن می رهی

گفت می ترسم که حرمت بشکنند
کعبه از خون گلویم آکنند

پس برو ای نازنین سوی یمن
هجرتی کن عشق من تا آن وطن

در یمن امنیت تو مطلق است
سایه تو سایه سرو حق است

گفت امشب چو خلوت می کنم
بر کلامت یار فکرت می کنم

شب شد اما آن امام متقین
نور می چید از باغ یقین

صبحدم غلغله ماهی شده
کاروان کربلا راهی شده

بر سر راه حسین فردا حنیف
با ظرافت گفته آن مرد لطیف

پس کجا راهی شدی ای ماه من
رو به سوی کوفه هستی شاه من

امتحانش کوفه قبلا داده است
فتنه ها در قلب کوفه زاده است

گفت می دانم که دامم کوفه است
جام زهر و زهر جانم کوفه است

لیکن اینجا من نمی مانم دگر
عشق اعلی داده فرمانم دگر

من پیمبر را به خوابم دیده ام
ماهتابم. در شرابم دیده ام

خواب می دیدم پیمبر خواب بود
در میان خواب خود بی تاب بود

ناگهان از خواب بر خواست او
پرچم سرخ دلش افراشت او

گفت با من سوی. لیلای ا ت شتاب
سو ی مقتل سوی دریایت شتاب

گفت با من کشته حق می شوی
تو به قربانگاه عشقت می روی

رو به قربانگاه خود راهی بشو
با زن و فرزند و اصحابت برو

هر کسی. دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش

الوداع ای تا همیشه صبحدم
با من هستی تا همیشه بیش و کم

هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرارمن

من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بد حالان و خوش حالان شدم

زیر بار ذلت شب چون روم
باید از خود بگذرم مجنون روم

جان ایمان محمد تازه باد
تا ابد این نام پر آوازه باد

گر نرفتم دین او را می کشند
نور دل آیین او را می کشند

همچو ابراهیمی در آتش می روم
نینوایی از نیستان می شوم

***********

خطبه ابا عبداله الحسین در خروج از مکه

این کبوتر بالهایش زخمی است
بالهای زخمی ، آواز الست

پشت این باران ترا من دیده ام
همره یاران ترا من دیده ام

در میان مکه او آواز داد
رمز و رازی از پر پرواز داد

مرگ ما همچون گلوبند آن ماست
این گلوبند طلا چون بند هاست

اشتیاق رفتن من در دل است 
همچو یعقوبی به یوسف ساحل است

همچو سایه مرگ ما دنبال ماست
در رگ ما در پی احوال ماست

صبر ما را می برد تا کوی دوست
می بر هرجا که خاطر خواه اوست

مرگتان بادا که تن آلوده اید
هرزگان بی وطن آلوده اید

غرق قحطی می شود احوالتان
باد نحسی می برد ا موالتان

بعدما ناموستان بر باد باد
تا ابد قاموستان بر باد باد

ای خدا هر کس که ما را می کشد
کشته و نفرین که دریا می کشد

می کشد ما را تو را کشته کن
صید آهو می کند سر گشته کن

گرگهای گرسنه گشته اید
که تن و جان مرا هم می درید

می کشد ما را بمیرانش ورا
مرگ با نفرت بر او در هر کجا

تا ابد پیروز و فاتح عشق ماست
روشنای روی احمد مشق ماست

مصلح دین محمد گشته ام
عاشق آن یار سرمد گشته ام

من در این ره همره یاران روم
همره یاران در باران روم

همچو باران می روم در دشتها
می روم در دشتها گل گشتها

می روم در راه بی برگشت خون
می روم همراه مردان جنون

ذلت در زندگی ننگ من است
دشنه ای در سینه تنگ من است

مرگ با عزت مرا شد آرزو
ای شهادت یاد تو‌کردم وضو

شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
*************

کاروان آهسته تر جانم ببر 
محمل آن عشق حیرانم ببر

هجرت او هجرتی در جان ماست
هجرت دلها به آن ایمان ماست

بگو کاروان که مهمل بدار
که آن مهربان من باز دار

بگو ساربان به آن یار من
دلارام من یار و دلدار من

که ای مهربان ترا می کشند
که این قوم قوم دریا کشند

غمت در فراسوی دریا گرفت
سپیدی به گیسوی دریا گرفت

کجا می روی ای حسین عزیز
خدا خون من را به. پایش بریز

هلا ساربان ساربان ساربان
بگو باز گردد آن مهربان

ولی عزم او راسخ است
که روی لبانش یکی پاسخ است

مرا.کربلا عشق ربانی است
که قربانی ام را خدا بانی است

مرا عشق رفتن به گلزار اوست
به گلزار یار و به دیدار دوست

م.بارش


نوشته شده در شنبه 94/7/25ساعت 5:55 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

Design By : Night Melody